یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

خواستگار

یه چند نفری تو نوبتن تا ماه صفر تموم بشه و ...
هیچ کدومشون و ندیدم
یه سری تصمیم گرفته بودم هر کی میگفتن میگفتم نه
من تا فوق نگیرم نمی خوام ازدواج کنم
تا اینکه یه بار دختر خالم که 27 سالشه پزشکه و مجرد
بهم گفت تو اشتباه من و تکرار نکن
به همه موردات فکر کن
هرچی بزرگ تر بشی انتخاب سخت تر میشه
و یه سری کتابم بهم داد که بخونم
بعد با یه فرد مطمئن تو مسائل دینی مشورت کردم
می خواستم بفهمم حرف خدا و پیغمبرم در این مورد چیه؟
که فهمیدم حرف دختر خالم درست بود
نباید بدون دلیل رد کرد
نبایدم الکی قبول کرد
چون من هنوز اول راهم
از اون به بعد دیگه الکی ...
و ...
اونی که میخواستم تا حالا نیومده
نمی دونم داره چیکار میکنه؟!
البته دیرم نکرده هنوز وقت داره
خیلی
ولی خوب اصلا فکر نمی کنه یکی دلتنگشه اینجا
شایدم فکر میکنه؟!
پیش داوری نکنیم
بالاخره اینکه
سخت و خوشاینده که برا آدم خواستگار بیاد
خوشایند به خاطر اینکه فکر میکنه شاید این مرد رویاهات باشه
سخت اینکه ممکنه نباشه
البته اگه باشه هم سخته
خیلی سخت که بخوای زندگیت و بسپاری دست یکی دیگه
گیج میشه آدم
انتخاب خیلی سختیه به نظرم!!!
و دلپذیر
توأمان با هم.
آرزو میکنم هیچ کدومشون نیان.
21:20

نظرات 1 + ارسال نظر
جاودانگی پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ب.ظ http://neverwas.blogsky.com/

اولین باری بود که نظری به کسی میدم و تایید نیمشه...

چقدز پیشرفت کردم!

دومین بارم شد !
عجب سرعتی؟!
چون جوابتم تایید نمی شه.

ممنونم که جواب دادی.
ت ا ی ی د ی ب ا ش ی د.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد