از اینجا تا آسمونا احساس خوشبختی میکنم به اندازه ای که نمی تونم باور کنم میشه اینقدر خوشبخت بود اما انگار میشه! میشه بدون هیچ دلیلی خندید و احساس خوشبختی کرد. 19:44
یکی مثه هیچ کس
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 ساعت 08:09 ب.ظ
احساس خوشبختی توی وجود همه ی ما هست گاهی اوقات خودمون نمیبینیمش گاهی اوقات هم نمی تونن تحمل کنن خوشبختیمون رو . گاهی اوقات هم بد بختی قشنگه! ولی از همه قشنگ تر اینه که وقتی احساس خوشبختی کنی که بد بختی!
فک کنم این از اون جمله های گنگ بود(چشمک سادیسمه دیگه)
لبت همیشه خندون و دلت سبز
چقدر دلم برا نظرات تنگ شده بود. "ولی از همه قشنگ تر اینه که وقتی احساس خوشبختی کنی که بد بختی!" فوق العاده قشنگ گفتی چیزی که من امشب هرچی تلاش کردم نتونستم بگم.امشب دقیقا همین احساس و داشتم و با این پستم واقعا میخواستم همینو بگم. این نظرت برام حسابی قابل فهم بود(لبخند) بی نهایت ازت ممنونم.
وصیت نامه کورش کبیر چاپ تاریخ : سه شنبه 29 بهمن ماه سال 1387 فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشتهام. من آن را با نشانههای آشکار دریافتهام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بختیار بودهام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوانترم. من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خویش دیدهام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز میگذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از این رو میخواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم که آزمودهتر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پروردهام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشتهی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشتهام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته گردم. هماکنون درمی یابم که جان از پیکرم میگسلد ... اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
نکته ی جالب اینه که دیشب چند دقیقه قبل از اینکه شما توی این دنیای بزرگ مجازی پاتون رو توی وبلاگ ما بذارید من به وبلاگ شما اومده بودم. دقیقا در همون لیست وبلاگ های به روز شده بودید.
چه جالب! ولی چون احتمالا خوشت نیومده نظر نذاشتی. در هر حال خوشحالم سر زدی.
خوشبختی وتی که همسایه روبرویی بدبخته یه دروغه یه دروغه یه دروغ
ما که روبه رو مون همسایه ای نداریم! پس نتیجه میگیریم خوشبختی من یه راسته. بدون شوخی با حرفت موافقم که نباید فقط خودمون و نگاه کنیم اما نه تا اون حد کهجای خوشبختی برامون باقی نمونه. فکر میکنم اولین وظیفه مون خوشبخت کردن خودمونه و بعد بقیه و تا خودمون احساس خوشبختی نکینم نمیتونیم این احساس به دیگری هدیه بدیم. از نظرت خوشم اومد.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
این یکی مثل هیچ کس شمایین!<؟
http://301040.blogsky.com
بله.درست اومدین.
بفرمایید؟
این شکل کامنت گذاشتن و ندیده بودم!(لبخند)
باید فکر کرد...
صبر میکنیم!
همیشه همین احساس رو داشته باشی
متشکرم.
سلام...
احساس خوشبختی توی وجود همه ی ما هست گاهی اوقات خودمون نمیبینیمش
گاهی اوقات هم نمی تونن تحمل کنن خوشبختیمون رو . گاهی اوقات هم بد بختی قشنگه! ولی از همه قشنگ تر اینه که وقتی احساس خوشبختی کنی که بد بختی!
فک کنم این از اون جمله های گنگ بود(چشمک سادیسمه دیگه)
لبت همیشه خندون و دلت سبز
چقدر دلم برا نظرات تنگ شده بود.
"ولی از همه قشنگ تر اینه که وقتی احساس خوشبختی کنی که بد بختی!"
فوق العاده قشنگ گفتی چیزی که من امشب هرچی تلاش کردم نتونستم بگم.امشب دقیقا همین احساس و داشتم و با این پستم واقعا میخواستم همینو بگم.
این نظرت برام حسابی قابل فهم بود(لبخند)
بی نهایت ازت ممنونم.
وصیت نامه کورش کبیر چاپ
تاریخ : سه شنبه 29 بهمن ماه سال 1387
فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشتهام. من آن را با نشانههای آشکار دریافتهام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بختیار بودهام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوانترم. من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خویش دیدهام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز میگذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از این رو میخواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم که آزمودهتر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پروردهام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشتهی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشتهام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته گردم. هماکنون درمی یابم که جان از پیکرم میگسلد ... اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
کاش یه جوری مینوشتی که آدم حوصلش بشه بخونه!
چه خوبه خوشبختی ..
چه خوبه احساس ..
چه خوبه خنده ...
:)
خوشحالم که سر زدی .
نکته ی جالب اینه که دیشب
چند دقیقه قبل از اینکه شما توی این دنیای بزرگ مجازی پاتون رو توی وبلاگ ما بذارید
من به وبلاگ شما اومده بودم.
دقیقا در همون لیست وبلاگ های به روز شده بودید.
چه جالب!
ولی چون احتمالا خوشت نیومده نظر نذاشتی.
در هر حال خوشحالم سر زدی.
خوشبختی وتی که همسایه روبرویی بدبخته یه دروغه یه دروغه یه دروغ
ما که روبه رو مون همسایه ای نداریم!
پس نتیجه میگیریم خوشبختی من یه راسته.
بدون شوخی با حرفت موافقم که نباید فقط خودمون و نگاه کنیم
اما نه تا اون حد کهجای خوشبختی برامون باقی نمونه.
فکر میکنم اولین وظیفه مون خوشبخت کردن خودمونه و بعد بقیه
و تا خودمون احساس خوشبختی نکینم نمیتونیم این احساس به دیگری هدیه بدیم.
از نظرت خوشم اومد.