مامان برا چند روزی نیستن.
صبح که پاشدم دیدم بابام دارن کتری میذارن
رفتم جلو و بعد از صبح بخیر گفتم مممممم فکر کنم مامان خوبی بشین
بابام گفتن بله!
تو باید میذاشتی .
گفتم:چه حرفا.من سالی یه بار چای نمیخورم حالا بیام کتری بذارم.
از محالاته.
گفتن :میدونم!
و ....
ساعت 17 بود بود که از یونی برگشتم
بابام دوباره تو اشپزخونه بودن
-نهار خوردی؟
گفتم نه.
-غذا پختم رو اجاقه .گرم کن و ...
گفتم :باشه .
بابام میوه میخوردن الکی تو اشپزخونه میچرخیدم تا بابام برن بیرون و بتونم یه چیز بخورم.
غذا های بابام عموما قابل خوردن نیست
اما از یه طرف اینقدر با ذوق وشوق تعریف میکردن که چی پختم و خوش مزه است و .....
که روم نمیشد بزنم تو ذوقشون این شد که الکی گرمش کردم وصبر کردم تا بابام رفتن.
اونوقت خاموشش کردم و گذاشتم تو یخچال.
البته قبلش یه کم چشیدم بی نهایت تیز بود مثه همیشه!
دو تا خصوصیت دارن غذا های بابام:
اول اینکه هر چی جلو چشمشون باشه میریزن توش.
تا حالا قرمه سبزی نپختن اما به نظرم اگه بپزن میشه توش نخود عدس ماش حتی سیب زمینی و هویجم پیدا کرد.
بستگی داره اون موقع چی چشمشون و بگیره!
و دوم اینکه فوق العاده تیزه!
میگن خوبه .بهتون انرژی میده.
اما من که نخوردم!
دعا میکنم مامانی زودتر برگرده.
دوشنبه 20:06
سلام
یه نصیحت بهتون می کنم وقتی مامان محترمتون اومدند یه مدت کنارشون تو آشپزخونه باشید تا اگه یه موقه مامان عزیزتون رفتند (ان شاءالله ) مکه کربلا یا ... بتونید غذاهای خوب درست کنید تا باباتون مجبور نشه هنر آشپزیش رو به کار بندازه
ببخشید
موفق باشی
اوهوم!
پیشنهاد خیلی خوبیه ولی خیلی هم سخت!
خوشحالم که بهم سر میزنی.