(آخرین هفته سال هشتادو هفته.تصمیم گرفتم قانون فقط چهارشنبه پست میشه و این هفته بی خیال بشم.دلم و خونه تکونی کنم.میخوام همه دلتنگی ها و شادی های امسال و بریزم بیرون ...)
دیروز
تو کتابخونه اتاقم
یه آدم برفی کوچولو و خوشکل
متولد شد
(از این عکس خیلی بدم میاد.خیلی وقته دارمش.امشب گذاشتمش اینجا تا شاهد خوشبختی آدم برفیم باشه و غصه بخوره.چون میدونم خیلی حسوده.خیلی بیشتر از خیلی!)
آدم برفیم اصلا مثه این آدم برفی ها نیست
با همه آدم برفی های دنیا فرق میکنه
تصمیم گرفتم براش چشم نذارم
تا هیچ موقع چشمش به کسی نیافته و دلش بلرزه
ابرو هم نداره
تا کسی عاشق چشم و ابروش نشه
براش گوش هم نذاشتم
تا هیچ صدای قشنگی و شعری عاشقانه ای نتونه روش اثر بذاره
بینی هم نداره
چون دلم نمیخواد به عطر تن کسی عادت کنه
لب و دهانی هم نداره
تا ...(سانسور شد)
براش دستی هم نذاشتم
تا هیچ موقع دستاش هوس دست کسی و نکنه ... و دلش نگیره
دوست دارم از همه چی رها باشه
رها و آزاد مثه ...
مثه اون روزای یکی مثه هیچ کس شاید.
20:39
جمعه
قابلی نداشت
(لبخند)
سلام
یه سوال
چرا هیچکی رو لینک نکردی؟
سلام
راستش و بخوای خودم هم نمیدونم هنوز!!!