یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

دلم میخواد نباشم


خسته ام و لبریز از بی کسی.
دلم میخواد دیگه تو این دنیای بیرحم و کثیف نباشم.
حالم داره از همه چیز به هم میخوره.
هیچ امید و ارزویی برا موندن ندارم.
خدایا آخه تو برا چی من و اینجا نگه داشتی؟!
من دیگه نمیخوام اینجا باشم!
دلم میخواد بمیرم.
خدایا کمکم کن.
کمک کن تا زودتر بیام پیش خودت.
از اینجا خسته شدم.
دلم گرفته .
گریه هم ارومم نمیکنه.
فقط دلم میخواد نباشم.
خدایا کمکم کن.   

 

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

چرا اینقدر نا امید؟عزیزم این روزا میگذره لحظه ها رو دریاب.

(تعجب)

سحر چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http:// http://kenareh.blogsky.com

سلام
خوب آدم به مرگ فکر کنه ولی آرزوش ....

میگن هرجا باشی خدا همونجاست با خدا باش و شاد زندگی کن تا ببینی همه عالم برای تو به سجده افتاده اند.

(تعجب)

اشکان پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ http://khordade59.blogsky.com/

تو دیگه چت شده ؟

(تعجب)

جاودانگی جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

دلت میخواد بمیری و از خدا کمک میخوای!!!
آدم ها گاه ی اوقات خسته میشن و دنبال یه جیزی میگردن که آرومشون کنه ... والبته خیلی ها هم آرامش و توی مرگ میدونن... حتی قتل نفس میکنن!

ولی خیلی سخته وقتی نا امیدو خسته و دلگیر هستی بتونی خودت و رها کنی از غم...

شاید ... رفتن راه حل باشه... اره همینه... ولی نه اینکه از خدا بخوای که بمیری!

رفتن و رسیدن و تازه شدن ...

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

؛خرداد 69 قیصر امین پور؛


زندگی با همین گند بودن و زیبایی ها ش تعریف میشه ... این بستگی به خودمون داره که چه طوری ببینیمشون ...
اره خسته شدن ها و ناامید شدن ها هم خیلی پیش میاد ... ولی این وقتی هستش که خدارو فراموش کردیم ...

همچی به خودمون بستگی داره ... هرچی توی فکر و ذهنمون هست رو خودمون میسازیم... پس امید روهم اگه بخوایم! میتونیم زندگیمون رو پره امید و شادی کنیم...

دلت آغوش بی دغدغه مگه نمیخواد... اون آغوش فقط ... آغوشه معبودت هست.

خیلی حرف زدم...

برات آرزوی بهترین ها ر و دارم

آ س م و ن ی با ش ی



"دلت آغوش بی دغدغه مگه نمیخواد... اون آغوش فقط ... آغوشه معبودت هست."
این جمله ات فوق العاده بود.
ولی بعضی اوقاتم دلمآغوش با دغدغه میخواد.(لبخند)
از شوخی گذشته راست میگی.همه دردام به خاطر اینکه ازتباطم با اون بالا قطع شده.
رفتن راه حله!
راجع به این خیلی فکر کردم.
اگه خدام من و ببخشه خیلی دلم میخواد راه برم.
میدونی میدونمم که میبخشه.مثه خیلی از اون گناهایی که میدونم بخشیده و من و...
اما راستش دیگه روی برگشتن و ندارم.
مرتب دارم دست و ÷ا میزدم که تو همین کره خاکی یکی کمکم کنه اما از وقتی کامنتت و خوندم دارم به این نتیجه میرسم که بی فایده است
اینایی که اینجان خودشونم احتیاج به کمک دارن و ...
چقدر حرف زدم.
دیر جواب کامنتت و دادم چون داشتم روش فکر میکردم.
میدونی نمیدونم چی بگم اما ممنونم.
حرفات بهم کمک کرد .
از اینجا تا اونجا به توان تک تک حروف هایی که تو این کامنت برام تای÷ کردی ازت متشکرم .

رافونه جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:48 ب.ظ

پست قبلی ات که پر از امید و آرزو بود چی شد یه دفعه این یکی اینطوری شد؟

(گیج)

جاودانگی دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ




پرانتز تعجب پرانتز

جواب کامنتت و ندادم خودت اومدی ....
ولی اشتباه حدس زدی جوبت با بقیه متفاوت بود چون کامنتت با ...
جالب بود ولی کلی خندیدم.
خ ن د و ن ب ا ش ی.

جاودانگی چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ

خواستم یادآوری کنم که امروز چهارشنبه هستش...
همین...!

یه دنیا ازت متشکرم که بهم سر میزنی.
دلم برا کامنت هات تنگ شده حسابی.

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام می فهمم چی می گی.من چند سالیه که تنها آرزوم رفتنه از وقتی خدا از تو زندگیم رفته می خوام خودمم برم.نمی خوام این جا باشم.نمی دونم چرا منو به زور نگه می داره.
می دونی من هرچی بخوام دارم.ولی خودمو ندارم.من به خودم احتیاج دارم تا اونم داشته باشم...من اینجا خیلی می ترسم.حتی از نوشتن این حرف ها هم می ترسم.اولین باره که ...من به تحلیل روانشناسی دیگران نیاز ندارم.فقط اونه که از ته دل به حرف هام گوش می ده و فقط نگام می کنه و سکوت...سکوت...اما من می خوام اونو برای خودش بخوام نه برای خودم...خدایا می ذاری داشته باشمت...میذاری بغلت کنم...تو رو خدا...

nima یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

ina harfa age harfaye khodet bashe neshon dahandeye ine ke adame bozorgi hasti ,ba inke seno sale ziadiam nadrari.khoshalam ke hanooz admaei mesle to peyda mishan ke tanha omideshon recidan be khodas.man ashghe delaye khastam omidvaram zodtar be in arezot berci.chon in donya hich chize ghashngi nadare.ghashangie in donya be ine ke ye rooz tamom mishe.hamamon mirim pishe oon

نیلو فر شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ق.ظ

دعام کن

[ بدون نام ] یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ

نمیدونم چی و چرا تو رو به این روز نشونده، اما هرچی هست، من تورو مشترک کرده،منم نمیخوام دیگه باشم، از همه چیز و همه جا خسته شدم، دلیل های زندگیم تموم شدن.بی دلیلو بی هدف هم که زندگی معنی نداره.

شیما دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ق.ظ

واقعا دلم می خواد نباشم .خسته ام . دیگه غصه بسه

ف سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ http://mehr17.blogfa.com

سلام.منم میخوام که نباشم

درد پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ

مرسی .حرف دل من هم همینه

... شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:13 ب.ظ http://www.love2kiss.blogfa.com

سلام اگه خدا صدات و شنید و رفتی پیشش... ازش بخوا که یه نگاهیم به من بکنه از بس داد زدم و صداش کردم خسته شدم!!! یادت نرهااااااااااا...

رفتنی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ق.ظ

حسی که الآن توداری منم دارم‏ به خاطر این دنیای بی انصاف ؛تاحالام هزاربارخودموگول زدم که نه زندگی قشنگه اما حداکثربیشترازیک ماه دووم نمیارم،ازاین که بقیه بهم بگن افسره بدم میاد پس مجبورم بخندم‏!¥

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد