یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

به تماشا

 

به تماشا ایستاده ام سرعت گذر لحظه ها را 

  

          و چه زود میگذرد....

تمام دنیا

 

 

تمام دنیا در یک نگاه هیچ چیز نیست جز یه سرگردانی بی انتها تو یه کوچه تاریک 

 

فقط برق نگاه آدما رو میتونی ببینی و هرگز نخواهی فهمید پشت این برق چه موجودی قایم شده 

 

همه خودمون و قایم کردیم 

 

حالم داره از این برق نگاه ها که هرچی تلاش میکنم بفهمم پشتش کیه نمیفهمم داره بهم میخوره 

 

 هرچی بیشتر تلاش کنی حالت بدتر میشه 

 

بد تر و بد تر  

 

بدتر و بدتر 

 

... 

 

 

می گذرد ....

  

 

آری ایام میگذرد و  ما تنها گاهی درک میکنیم این گذر تلخ ایام را 

 

آسمون زندگیم

 

خیلی وقته آسمون زندگیم خاکستری شده 

اصلا شایدم از همون اول خاکستری بوده من نفهمیده بودم 

اگه قرار باشه تا همیشه این رنگی بمونه 

دلم تنگ میشه برا یه آسمون آبی 

کاشکی این رنگی نمونه  

کاشکی 

هزار هزار تاکاشکی 

ا

و همچنان ...

  

 

همه چی باقیست 

همچنان جاریست 

با تو رویایست 

بی تو بی خوابیست 

موضوع هام بیکاریست 

زندگیم تکراریست 

  

این و خودم گفتم .خواهشا مسخره نکنین.(خجالت)  

 

 

 

دلم میخواد نباشم.  

 

(خواهش میکنم کسی برا این پستم کامنت نذاره حتی جاودانگی) 

 

 

با تمام وجود

 

 

 

با تمام وجود سعی میکنم که باشم 

اما بازم همه هستند جز خودم!  

 

 

 

 

 

 

کفش کهنه!

 

وقتی به کفش کهنه ات نگاه میکنم  

 به کفشی که مشخصه چندین بار دوخته شده 

 ناخود اگاه چشمم به کفش خودم می افته. 

 به کفشی که هرگز دوخته نخواهد شد 

 اون موقع دلم یه جور خاصی میگیره.  

دلم میخواست تو هم داشتی تموم اون چیزایی که من دارم. 

 یا کاش من هم نداشتم اون چیزایی که تو نداری.  

تا دیگه مجبور نبودم  این احساس بد و هر روز تجربه کنم!  

 

 

 

یادم بمونه...

 

 

یادم بمونه وقتی پدر شدم
خیلی داد و فریاد نکنم
تا برا بچه هام عادی بشه

از این تن قشنگی که خدا به صدام داده
برا زور گفتن و ترسوندن بقیه استفاده نکنم

 قبلا ها که یه زن بودم
وقتی یه مرد سرم داد میکشید
حسه خیلی بدی وتجربه کردم

حالا هرچی بیشتر دوسش داشتم
اون حس بد عمیق تر
یه احساس بد
احساس ترس
تنهایی
و بیشتر از اونا  بی پناهی
حتی بعضی اوقات فکر میکردم
تو یه جای بزرگ
به اندازه کل کهکشان ها
فقط منم
تنهای تنها.

اگه مرد ها یه بار این احساس تلخ و تجربه میکردن
دیگه از صدای قشنگشون سو استفاده نمی کردن
برا لرزوندن دل زنی و یا ...

کاش میفهمیدن!

یکشنبه 13:03 
 

 

خوشبختی

 

 

خوشبختم

از اینجا تا آسمونا
احساس خوشبختی میکنم
به اندازه ای که
 نمی تونم باور کنم میشه اینقدر خوشبخت بود
اما انگار میشه!
 میشه بدون هیچ دلیلی
خندید و احساس خوشبختی کرد.
19:44