یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

یکی مثه هیچ کس

این وبلاگ یه جای دنجه برا گفتن حرفاهای دلم البته بعضی شون!

بعضی از روزها...


حس کردی بعضی از روزها همچین الکی دل آدم گرفته است؟!


امروز از اون روزها بود

از صبح حالم گرفته بود

چراشو نمیدونم

خیلی فکر کردم که آخه چرا ؟


فکر میکنی دلیلی پیدا نکردم!

 .

.

 .

.

 .

چرا تا دلتون بخواد دلیل پیدا شد برا غصه خوردن غمگین بودن

از جمله بیماری بابا ...


بالاخره بیخیالش شدم و تصمیم گرفتم کارهام وانجام بدم

اما نشد.


تصمیم گرفتم بیام و اینجا بنویسم شاید حالم بهتر شد


فکر میکنم شد



دنیا تمام نشد!


دنیا تمام نشد ...


پس باز هم زندگی



ساعت دیواری با طرح عشق


ساعت دیواری با طرع عشق جستجو میکنم


خرید اینترنتی


شاید این ساعت به دل هایمان عشق دهد


شاید جادویی کند...





یاد گرفتن



 چه لذتی دارد یاد گرفتن چیزهای جدید


این لذت رو با هیچ چیز عوض نمیکنم




خدایا دنیا و لذت هایش را چه زیبا آفریده ای

دوستت دارم



عاشقانه خواجه امیری


درد من و کی میفهمی



عاشقتم چون بی رحمی




آخیش!


چه حس خوبیست دوری

نبودن تو

شاید اگه بودی مثه الان که تلفنی دعوا شد دعوامون میشد

وتمام لذت این هوای خوب را به هدر میدادی

چه باران قشنگی

و چه حس خوبی که تو نیستی

اینجا تهران است

تهران بی تو

وبه من خوش میگذرد

از این اتاق گرفته تا قدم زدن در بارون تا غذا سفارش دادن در رستوران


خوشحالم که نیستی عزیز دلم

همان بهترکه اصلا نباشی


آخییییییییییییییییییییییییییییییییییییش




تهران


بودن و ماندن در تهران این روزها خیلی سخت شده برام


عاشقانه دوست دارم کارم رووووو


عاشقانه دوست دارم کارم رو


اول از خدای مهربونم ممنونم که استعداد برنامه نویسی و بهم داده


دوم از همسرخوبم ممنونم که آزادی کامل برا هر کلاس و کاری و بهم داده


سوم از استادم که ماهیگیری و بهم یاد میده نه ماهی صیدکرده رو


هرچند این روش خیلی برام سخته و خیلی خیلی بهانه میارم اما


اما


تجربه شیرین یه سرچ موفق وپیدا کردن چیزی که تقریبا30ساعت به دنبالش بودی

تو این دنیای بزرگ نت رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم


عاشقانه کارم و دوست دارم



تو برگشتی



تو از مسافرت3روزه ات برگشتی

ومن

.

.

.

.

.

.

تصمیم گرفتم به جای فرار یا تحمل کردن بمانم و بسازم


میدونم میتونم



چه زیبا


چه زیبا با هم میخندیدیم


وقتی با تو میخندیدم تمام سلول های بدنم با من میخندیدند


چه حس خوبی بود وقتی در کنارت مینشستم و


شروع میکردیم به حرف زدن


حرفهای الکی که هیچ ربطی هم به خودمان نداشت


اما خوش میگذشت


من تمام هستی ام را میدهم تا تجربه های با تو بودنم تکرار شود