-
دلم میخواد ...
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 20:14
نیومدم بگم دلم تو رو میخواد اومدم بگم دلم فوت خودم و میخواد خیلی بیشتر از خیلی
-
یه معجزه
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 19:35
نمی دونم چی باعث شد این معجزه رخ بده ساعت 2 بود که با آخ و ناله و بالش وپتو جلو تلویزیون خوابیدم از چشمام ناخود اگاه اشک میاومد پایین تمام بدنم درد میکرد مطمئن بود که سرماخوردگی اساسی انتظارم و میکشه حتی ناهارم با اینکه عدس پلو با ماهی بود که من عاشقشم و نخوردم بابام خیلی اصرار کردن مامان هم سفره رو کنار من انداختند...
-
سرما خوردگی
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 13:25
یه سرما خوردگی اساسی در انتظارمه. اومدنش و با تک تک سلول هام حس میکنم. همشون دارن گریه میکنن. اخه از این سرماخوردگی خیلی میترسن. خیلی. خدا کنه خیلی پیشم نمونه.
-
غروب جمعه
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 17:40
ای کاش فردا هم بریم بیرون تا غروب جمعه... همیشه فکر میکنم اگه جمعه ها هم دعای کمیل داشت چه خوب میشد من عاشق این دعام بیشتر از همه دعاها دوسش دارم الان دیگه عربیش و که میخونم معنی شو میفهمم. دعای فوق العاده قشنگیه به نظرم. دوست دارم موقع دعا خوندنم بقیه نباشن تا صدای گریه هام و نفهمن اما فعلا که مجبورم مثه همیشه بی صدا...
-
عزیزترین
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 21:43
عزیزم تو برایم عزیزترینی در همه لحظه ها حتی الان که نیستی جایت همیشه در کنارم خالیست برام مقدسی خیلی بیشتر از خیلی شاید به خاطر همین تقدست باشد که جایت را هرگز با کس دیگری پر نکرده ام و نخواهم کرد مطمئن باش حتی اگر هیچ گاه نیایی هم. دوستت دارم به تعداد تمام مهربان های دنیا نه دوستت دارم به تعداد تمام نامهربان های دنیا...
-
خواستگار
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 21:42
یه چند نفری تو نوبتن تا ماه صفر تموم بشه و ... هیچ کدومشون و ندیدم یه سری تصمیم گرفته بودم هر کی میگفتن میگفتم نه من تا فوق نگیرم نمی خوام ازدواج کنم تا اینکه یه بار دختر خالم که 27 سالشه پزشکه و مجرد بهم گفت تو اشتباه من و تکرار نکن به همه موردات فکر کن هرچی بزرگ تر بشی انتخاب سخت تر میشه و یه سری کتابم بهم داد که...
-
چهارشنبه
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 20:54
از وقتی یادم می اد چهارشنبه ها بهترین روز هفته ام بودن. از وقتی مدرسه میرفتم برنامه درسی چهارشنبه ها همیشه سبک بود و خوش می گذشت این ترمم که چهارشنبه ها اصلا کلاس ندارم. این چهارشنبه هم مثه همه چهارشنبه هام خیلی خوب بود. -صبحونه آش رشته داشتیم آشناهامون آورده بود -ناهار آبگوشت بود که من عاشقشم -مامان بزرگ اینا اومدن...
-
یه آرزوی بزرگ
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 20:52
الان چند سالی هست که به مناسبت وفات حضرت زینب خونه یکی از آشناهامون که خیلی دوستشون دارم شعله زرد میپزن. نه شعله زرد نیست یه جور حلواست که قهوه ای و با ارد درست میشه. من تو این چند سال نتونستم برم.ولی امسال خدا روشکر میرم. خونشون نزدیکمونه. امروز بعد از ظهر خیلی ها میرن برا کمک امشب میپزن صبح بعد از مراسم میدن به همه....
-
مهاد
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 14:01
... مرد آروم کنارش دراز کشید آروم تر از همیشه زن چشماش و باز کرد چشمای مردش یه جوری بود غریب زن ساکت موند (بر عکس همیشه) می دونست با اتفاقاتی که اون روز افتاده باید ساکت باشه. مرد ساکت بود اما نه مثله همیشه زود سکوت و شکست -خسته ام خیلی خسته! خسته از همه چیز از همه دنیا از دیروز و امروز و فردا از کارمند و رئیس از خونه...
-
بارونی که از آسمون نمی اومد!
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 14:01
انگار تازه بارون قطع شده بود همه جا پر از درخت بود درخت های کوتاه اما بزرگ چشمم جز درخت چیز دیگه ای نمیدید از زیر درخت ها که میرفتم قطره های بارون از رو برگ ها سر میخوردن لباسام یک کم خیس شده بود هوا فوق العاده خوب بود احساس خیلی خوبی بود وقتی قطره های جا مونده بارون از رو برگها سر میخوردن به یاد اون روزها افتادم تو...
-
الله اکبر
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 21:20
الله اکبر بارم نمیشه چه صدایی انگاری فقط من تو خونه موندم و نگفتم الله اکبر اما لا اقل اینجا نوشتم (یه چشمک ستاره ای) دوشنبه 21:04
-
۲و۲۰و۴۰ سالمه
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 20:53
بعضی اوقات یه بچه دوسالم حتی کوچیکتر یه حرفای میزنن که یعنی تو هنوز کوچولویی کاش لااقل همیشه همین جور بود امان از دست اون موقع هایی که این بچه دو ساله در عرض چند ثانیه باید بشه یه آدم 40 ساله پخته و فهمیده البته این میون گاهی هم 20 سالشه که این خیلی نادره . دوشنبه 8:20
-
دختر تو آیینه(دتا)
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 20:52
چقدر به هم شبیه اند دتا های تو خونمون با خونه مامان بزرگ با دتای آسانسورها همشون عین همن انگاری خواهرن با هم بعضی اوقات مثه دیوونه ها فکر میکنم شاید همه این دتا ها یکی باشن و بعدش میخندم یه لبخند تلخ ولی اونا با هم فرق دارن دتای اتاقم که خیلی دوسش دارم این تنها دتایی هستش که گریه میکنه گریه هاش و دیدم و همیشه هم باهاش...
-
می خواهم از تو بنویسم
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 11:02
مهربانم,همه کسم امشب خیلی دلم میخواهد از تو بنویسم با تو حرف بزنم درد دل کنم اما نمی توانم نمی دانم چرا!؟ شاید به خاطر حرف مهمی است که چند دقیقه پیش... نمی دانم؟! از درددل هایم همین بس که امشب دست چپم بی نهایت درد میکند به خاطر شستن این موها که میدانم خیلی دوستشان داری الان سالهاست که من آنها را میشویم آیا هنوز وقت آن...
-
یه حرف مهم
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 11:01
وای خدای من................. وقتی بابام میخوان باهام حرف مهم بزنن همه وجودم یه جوری میشه چرا وقتی مامانم حرف مهم میزنن اینجوری نمی شم شاید به خاطر اینکه مامانا زیاد از این حرفا میزنن اما بابا ها شاید سالی یه بار شایدم کمتر یه لحظه یخ میزنم همیشه حرفای مهم بابام برعکس مامان کوتاهن کوتاه در حد دو سه جمله اما اثرش تا مدت...
-
من نماز می خوانم
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 11:00
نمی دونم چرا این عنوان و گذاشتم ؟! امشب سیستم و روشن کردم تا در مورد موهای بلندم بنویسم چون امروز حسابی دستم درد گرفته از بس که شستن و شونه زدنشون طول میکشه. ولی خوب تیتر زدم من نماز میخوانم شاید به خاطر اینکه همین حالا بعد از یه هفته ای مرخصی دوباره نماز خوندم. چه قدر دلم برات تنگ شده بود خدایا. من واقعا نمی دونم تو...
-
پرسنل دانشگاه
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 12:23
... ... ... همه حرف هایتان مثه همین سه نقطه هاست.
-
دیوانه
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 10:37
دوباره دیوانه شدم از ان دیوانه ها نه آن دیوانه ها فرق ان دیوانه ها با آن دیوانه ها به ظاهر فقط در یک کلاه است اما در باطن... بعضی اوقات که دیوانه میشوم دلم میخواهد بنویسم بنویسم و باز بنویسم به جای تمام اجدادم که نتوانستند در وبلاگی بنویسند به جای تمام نسلم که در وبلاگی نخواهند نوشت به جای پسر خاله کوچکم که هنوز نمی...
-
تنهایی
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 10:32
تنها تنها و باز هم تنها هر دفعه که می نویسم تنها از ته دل خوشحال میشوم که تنها من نیستم که تنهام خوشحال میشوم که تنهام اما تنهاترین نیستم به نظرم تنهاتر از همه خود کلمه تنهاست بیچاره "تنها" آیا هیچ امیدی برای رهایی از تنهایی دارد؟!
-
سه نقطه
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 10:25
تازگی ها چقدر از سه نقطه استفاده میکنم وقتی هیچ کلمه ای پیدا نمی شود انگشتم رو می ذارم روی کلید نقطه و سه بار فشار می دم به همین سادگی به همین سادگی گویی تمام حرف های ناگفته گفته میشود بدون هیچ دردسری برای پیدا کردن حرفها ,چیدنشون کنار هم ,پیدا کردن فعل مناسب ,حروف اضافه به جا ,علامت گذاری و .... به همین آسونی یه حسن...
-
غروب جمعه
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 20:56
این جمعه غروبش دلگیر نبود چون...
-
خفه شو
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 22:17
به خیلی ها نمیشه گفت خفه شو به بعضی ها هم میشه گفت اما بهتره به این بعضی هایی هم که میشه نگفت در عوض ... به جای بستن دهن اونا باید گوش خودت و کر کنی کاری که هیچ وقت آسون نیست اما همیشه ارزشش رو داره.
-
گریه
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 19:04
دلم می خواهد گریه کنم. چرا فکر میکنن من هنوزم بزرگ نشدم؟ چرا میگن تو هنوز نمی فهمی؟ بابا منم آدمم 20 سالمه خیلی هم میفهمم یاد گرفتن مرتب همینا رو بگن. هر وقت حرفی ندارن این حرفا و میزنن. بابا همه مشکلات از من نیست خیلی هاشم از خودتونه منتها کسی نیست که بهتون بگه. برا همینه که تو خیال خودتون ... دلم می خواهد گریه کنم
-
اولین هم کلاسی
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 19:03
با اینکه خیلی بد موقع تماس گرفتی. اما خوشحال شدم که بالاخره با یکی از همکلاسی هام آشنا شدم
-
از امروز در اینجا می نویسم
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 19:00
از امروز در اینجا مینویسم. می نویسم از خودم. از شادی ها و دلتنگی های تکراری. می نویسم برای هیچ کس یا شاید برای کسی که مثه هیچ کس نیست. از امروز در اینجا می نویسم.