-
زندگی به اجبار...
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 14:57
چرا باید به اجبار زیست؟!
-
چه کسی؟!
شنبه 14 مردادماه سال 1391 18:14
نمیدانم آخر چه کسی خواهد توانست مرا به تو برساند نگو کسی نیست که به یکباره تمام سلول های بدنم میمیرند
-
***اکسیژن ***
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 22:45
اکسیژن بدنم کم شده سلول هام دارن خفه میشن و من دارم لبخند میزنم دارم خفه میشم و زندگی میکنم ۹و۸و۷وثانیه های آخره ای کاش زودتر تموم بشه خفه شو دیگه خفه شو بیشعور نفهم کثافت گفتم خفه تا اکسیژن نگرفتی حرف نزن*********************۸۸۸۸
-
دوستت دارم
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 22:31
خودم را دوست میدارم بااین غم همیشگی در چشمانم گویا خیال رفتن ندارد اصلا شاید چشمانم بدون این غم معنا ندارد نمیفهمدم خنگ است و این ازهرچیز بدی بدتر است کاش روزی بتوان نفس کشید دلم بذات تنگ شده ؛خودم؛
-
بوی عشق
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 21:11
بنظرم بوی عشق مثه بقیه بوها نیست که توی فضاپخش بشه. باید بو کرد , عمیق نفس کشید تابشه حسش کرد و لذت برد . بوی عشق میاید و من سرخوشم و مست
-
آب دهنتو قورت بده!
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 20:36
کنارم خوابیده بود خوشحال بودم از اینکه خواب رفته و داره استراحت میکنه میدونستم اگه بیداربشه با سرعت برق از پیشم میره تکون نمیخوردم با اینکه دهنم خیلی خشک شده بود آب دهنم و قورت نمیدادم میترسیدم بیداربشه اما امروز فهمیدم زیادی بفکرشم هرجا هستی اول بفکر خودت باش و همیشه و همه جا آب دهنتو قورت بده
-
حض میبرم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 22:28
چه زیبا و عاشقانه دلم برایت تنگ است ومن چه حضی میبرم از این دلتنگی بینهایت زیبا ترین عزیزم عزیزترین زیبایم
-
بمان و دیگر هیچ .
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 21:59
گرچه بودن و نبودنت هر دو غم و درد است ولی نمیدانم چرا دلم میگوید بمان شاید تنها از روی عادت باشد . که ای کاش اینچنین نباشد ... کاش هرگز ندیده بودمت تنها همین
-
مهم نیست !
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 10:15
مهم نیست که کسی بهم سر بزنه یا نه حتی مهم نیست که خودمم به اینجا سرمیزنم تنها گاهی تلوزیون روشنه و گذر دیداری پخش میکنه همش و من روی مبل نشستم و لپ تاپم روی پاهایم چه کسی میداند در مغزم چه خبراست امروز هیچ کس نمیداند و من باکم نیست از این و ای کاش روزی باکم نباشد از هیچ چیز
-
به تماشا
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 18:11
به تماشا ایستاده ام سرعت گذر لحظه ها را و چه زود میگذرد....
-
زندگی
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 20:36
زندگی را باید ساخت کم کم و پله پله هیچ راه میان بری برای خوشبخت شدن نیست گویا من این و فهمیدم از زندگی تا حالا!
-
تولدم مبارک
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 21:32
فردا تولد ۲۲سالگیمه که برعکسش میشه خودش ۲۲ یعنی دیگه هرگز نمیاد مثه همه روزهایی که رفتن امسال با سال های پیش متفاوته از اون جهت که توخونه خودم تولد میگیرم هرچند به نظرم هنوز زودبود که این اتفاق بیفته اما افتاده دیگه به هرحال بهتره چشمام و رو همه چیزببندم و فقط و فقط با الان فکر کنم به حال نه گذشته نه اینده دوست دارم و...
-
مامان بزرگ مامان بزرگ خدابیامرزتت
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 21:35
میگذرند روزها و من متنفر از همه به خصوص از خودم شاید و این روزها و۱۰۰سال دیگر ه تنها نام و یادم در ذهن چند نفر بیاید و۲۰۰سال بعد که مطمئنا نام و یادی هم ازم نیست مثه نام مامان بزرگ مامان بزرگم که نمی دانم حتی نامش چیست وچه وحشتناک است این
-
خواجه امیری۷
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 23:59
نبودنت در کنارم دیوانه کنندست دارم جون میدم کم کمک اینجا "نمیبینی دارم جون میدم اینجا نمیدونی به تو محتاجم اینجا چقدر راحت من ووابسته کردی دارم دیونه میشم کم کم اینجا میخوام مثه قدیما مثه سابق یه وقتایی یکی بامن بخنده یکی باشه که دستام و بگیره یکی باشه که زخمام و ببنده نمیبینی دارم جون میدم اینجا نمیدونی به تو...
-
تمام دنیا
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 20:00
تمام دنیا در یک نگاه هیچ چیز نیست جز یه سرگردانی بی انتها تو یه کوچه تاریک فقط برق نگاه آدما رو میتونی ببینی و هرگز نخواهی فهمید پشت این برق چه موجودی قایم شده همه خودمون و قایم کردیم حالم داره از این برق نگاه ها که هرچی تلاش میکنم بفهمم پشتش کیه نمیفهمم داره بهم میخوره هرچی بیشتر تلاش کنی حالت بدتر میشه بد تر و بد تر...
-
می گذرد ....
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 20:54
آری ایام میگذرد و ما تنها گاهی درک میکنیم این گذر تلخ ایام را
-
تا بی نهایت
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 12:42
حوصله ام از این همه تنهایی سر رفته است کوه هم تنهاست بزرگ ام اما نه به بزرگی کوه طاقتم به اندازه کوه نیست تحمل گذراندن این روز ها برایم سخت است مانند سخت ترین روز های عمرم تنهام شاید تنها تر از همیشه و شاید تا بی نهایت باید تنها ماند
-
آسمون زندگیم
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 13:05
خیلی وقته آسمون زندگیم خاکستری شده اصلا شایدم از همون اول خاکستری بوده من نفهمیده بودم اگه قرار باشه تا همیشه این رنگی بمونه دلم تنگ میشه برا یه آسمون آبی کاشکی این رنگی نمونه کاشکی هزار هزار تاکاشکی ا
-
!
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 12:44
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید!
-
هیچ وقت ...
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 09:37
هیچ وقت امید به آینده را از دست نده اگر میتونی وقتی که به غروب خورشید نگاه می کنی و از اون لذت ببری پس هنوز امید در تو زنده است اگر میتونی زیبایی رنگهای یه گل کوچیک احساس کنی پس هنوز امید در تو زنده است
-
میمانم
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 17:57
میمانم ... با همه وجودم سعی میکنم . میتوانم . میتوانم بمانم برای خودم. تنها و تنها برا خودم for always
-
شاید
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 12:00
شاید دوباره نوشتم! حتی اگر کسی نخواند یا بخواند بخواهد که بخواند یا ...
-
شاید آخرین پست
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 20:36
روزی که تصمیم گرفتم یکی مثه هیچ کس و بسازم به خودم قول دادم که این وبلاگمو تا هستم داشته باشم و هرگز پاکش نکنم حتی اگه مثه قبلی ها بین دوستام لو بره. تجربه تلخ پاک کردن سه تا وبلاگ و خداحافظی ... نمیدونم چرا من حتی تو نت به این بزرگی نمتونم یه جایی برا خودم داشته باشم. امروز میان ترمم و ۲۰ شدم وقتی دیدم حالم خوبه گفتم...
-
خیلی بد شد
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 13:13
این هفته پست ندارم یعنی کلی نوشته دارم که میخواستم بذارم اما نوشته هام تو یونی لو رفت اگه بذارم وبلاگمم لو میره خیلی ناراحتم!
-
و همچنان ...
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 20:52
همه چی باقیست همچنان جاریست با تو رویایست بی تو بی خوابیست موضوع هام بیکاریست زندگیم تکراریست این و خودم گفتم .خواهشا مسخره نکنین.(خجالت)
-
جاودانگی
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 10:07
جاودانگی: یادآوری میکنم امروز چهارشنبه است. ل ب ت خندون و د ل ت سبز
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 18:52
دلم میخواد نباشم. (خواهش میکنم کسی برا این پستم کامنت نذاره حتی جاودانگی)
-
با تمام وجود
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 18:59
با تمام وجود سعی میکنم که باشم اما بازم همه هستند جز خودم!
-
دلم میخواد نباشم
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 22:37
خسته ام و لبریز از بی کسی. دلم میخواد دیگه تو این دنیای بیرحم و کثیف نباشم. حالم داره از همه چیز به هم میخوره. هیچ امید و ارزویی برا موندن ندارم. خدایا آخه تو برا چی من و اینجا نگه داشتی؟! من دیگه نمیخوام اینجا باشم! دلم میخواد بمیرم. خدایا کمکم کن. کمک کن تا زودتر بیام پیش خودت. از اینجا خسته شدم. دلم گرفته . گریه هم...
-
به گفته ...
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 21:11
به گفته اشکان : دلم آغوش بی دغدغه میخواهد. به گفته خودم : خیلی بیشتر از خیلی. به گفته او : خوب بخواد. مگه تو باید هر چی میخوای داشته باشی؟! به گفته جاودانگی : ... بیا منو ببر نوازشم کن دلم آغوش بی دغدغه میخواد تو این بستر پاییزی مدفون که هر چی نفس سبزه بریده نمیدونه کسی چه سخت موندن مثل برگ روی شاخه ی تکیده ... ن ی ل...